گنجور

 
فروغی بسطامی

من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی

من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی

من و زهر تو که هم زهری و هم تریاقی

من و درد تو که هم دردی و هم درمانی

جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی

باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی

من و نقش تو که هم صورت و هم معنایی

من و وصل تو که هم جانی و هم جانانی

من سیه روز و سیه کار و سیه اقبالم

تو سیه زلف و سیه چشم و سیه مژگانی

نه همین دانهٔ خال تو ره آدم زد

کز سر زلف سیه دامگه شیطانی

آه اگر بر دل دیوانه ترحم نکنی

تو که با سلسله زلف عبیر افشانی

گر دل از نقطهٔ خال تو بنالد نه عجب

عجب این است که در دایرهٔ امکانی

مگر ای زلف ز حال دلم آگه شده‌ای

که پراکنده و شوریده و سرگردانی

گر پریشان شوی از زلف پری رخساری

صورت حال فروغی همه یکسر دانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه