گنجور

 
فروغی بسطامی

لب تشنه‌ای که شد لب جانان میسرش

دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش

گر طرهٔ تو چنبر دل هست پس چرا

چندین هزار دل شده پابست چنبرش

صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای

دست فلک چه‌ها که نیاورد بر سرش

اسلام و کفر از آن رخ و گیسو مشوش‌اند

زان خوانده‌ام بلای مسلمان و کافرش

طغرانگار نامه سیاهان ملک عشق

خال است و خط و کاکل و زلف زره گرش

من جعد عنبرین نشنیدم که در کشد

خورشید را به سایهٔ چتر معنبرش

دل داده‌ام بهای نخستین نگاه او

جان را نهاده‌ام ز پی بار دیگرش

دلبر به جرم دوستی از من کناره کرد

بیچاره مجرمی که جدایی است کیفرش

دوشم به صد کرشمه بتی بی گناه کشت

کاندیشه‌ای نبود ز فردای محشرش

بگذر به باغ تا به حضور تو باغبان

آتش زند به خرمن نسرین و عبهرش

شد تیره روزگار فروغی ولی هنوز

ممکن نگشت صحبت آن ماه انورش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش

دریا نشسته خشک لب از دامن ترش

طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی

کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش

سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
عراقی

هر دم که در صفای رخ یار بنگرد

گردد همه جهان بحقیقت مصورش

چون باز در فضای دل خود نظر کند

بیند چو آفتاب، رخ خوب دلبرش

سعدی

پروردگار خلق خدایی به کس نداد

تا همچو کعبه روی بمالند بر درش

از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه

چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه