گنجور

 
فروغی بسطامی

خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست

که عاقبت پی هر زهر انگبینی هست

ز زلف و روی تو تا عشقم آگهی درداد

خبر نی‌ام که در آفاق کفر و دینی است

حدیث نافهٔ چین می‌کنند مردم شهر

مگر که جز شکن طرهٔ تو چینی هست

به دیده تا نکشم خاک آستان تو را

مرا به خون دل آلوده آستینی هست

آیا برید صبا چون رسی بدان وادی

بگو به صاحب خرمن که خوشه‌چینی هست

نیاز می‌کشدم در گذرکه صنمی

که زیر هر قدمش جان نازنینی هست

نشسته‌ام به سر راه ناوک‌اندازی

بدین امید که پیکان دل‌نشینی هست

کمین گشاده به صید دلم کمان‌داری

کزو کشیده کمانی به هر کمینی هست

فروغی از کف من برده آفتابی دل

که در مجاورتش جعد عنبرینی هست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

سوزنی سمرقندی

رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت

به بارگاه وزیر خدایگان بنشست

که تا نظر کند اندر جمال طلعت او

که هیچ شه را مانند او وزیری هست

خجسته‌رای و همایون‌لقا و فرّخ‌فال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
قوامی رازی

کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست

در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست

جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان

سریر کفر بلند و سرای ایمان پست

رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد

[...]

انوری

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

[...]

سعدی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه