گنجور

 
فیض کاشانی

سماء و ارض و ملائک نجوم و شمس و قمر

سباع و وحش و بهائم طیور و جن و بشر

نبود مقصد اقصی ز آفرینش کل

مگر وجود یکی بنده خجسته گهر

که بندگی کند او از ره شناسائی

نه بر امید بهشت و نه بیم نار سقر

بود ز معصیت و جهل و شرک و شک معصوم

خدای را به حقیقت مطیع و فرمان بر

وجود او سبب بود آسمان و زمین

بقای او سبب انتظام زیر و زبر

از او تهی نبود یک نفس زمین و زمان

از حکم او نکشد سر دمی نه خشک و نه تر

به سوی حق بخود از خود سفر کند در خود

شود ز سرّ خدا پر تهی ز وصف بشر

چو کار خلق بسازد ز خود بپردازد

رود به عالم اعلی رسد یکی دیگر

ز جنس او به دل او رسد ز عالم غیب

به جای او بنشیند شود جهان پرور

ز حق سخن شنود گوید آن سخن با خلق

زبان بود به سوی زیر و گوش به سوی زبر

میان خالق و مخلوق ترجمان باشد

گهی نبی بود و گه وصی پیغمبر

امام هادی و رهبر بود خلایق را

بود اطاعت او فرض بر همه یکسر

فریضه باشد کو را تمام بشناسد

به شخص و وصف امام و بقدر رفعت و فر

رسول گفت که هر کس بمرد و او نشناخت

امام عصر، پس او مرد جاهل و ابتر

بود منزّه از اوصاف سایر مردم

بود مطهّر از ادناس ناس تن‏پرور

خلیفه حق و داد ار خلق و حاکم شرع

نظیر عقل کل و مبدأ و معاد بشر

ستون عالم و مقصود کارگاه وجود

درخت صنع و ترکون را حیات و ثمر

طفیل او همه کائنات سر تا پا

برای او همه نقشها ز پا تا سر

به یک نفس نبود گر امام در عالم

در آن نفس شود این خلق جمله زیر و زبر

نبیِّ ماست سر و سرور ائمه کون

شوند جمع به زیر لواش در محشر

دگر علیّ و دگر یازده سلاله او

که عترت نبی‏اند و وصیِّ آن سرور

حسن دواست و محمد سه و علی هم سه

حسین و جعفر و موسی بود سه دگر

سفینه ایست به دریای فتنه حافظ ما

ز موجهای ضلال، اهلبیت پیغمبر

دو جانشین خود از بهر ما گذاشت رسول

یکی کتاب و دوم اوصیای پاک گهر

ز هم جدا نشوند این دو تا به او برسند

کنار حوض پر از آب چشمه کوثر

وصی است بعد وصی حجت و خلیفه حق

مسلسل است بهم نگسلد ز یکدیگر

ز عترتش حجج اللّه بر سبیل بدل

همیشه بوده و هستند مخفی و مظهر

امام و حجت ما غائب است از مردم

ز خوف ظلم اعادی و علّت دیگر

ز طاغیئی نبود بیعتی به گردن او

که تا به حق کند او حکم بر جمیع بشر

نگویم آن که همین است سرّ غیبت او

دگر وجوه و حکم هست ظاهر و مضمر

منافقی که بود کشتنی به دولت او

به صلب ار بودش مؤمنان فرمان بر

ضرورتست که تأخیر در ظهور شود

که تاز غیب برآیند آن همه یکسر

امیر متقیان نیز زین سبب بگذشت

ز حق خویش و نزد تیغ بر سگان سقر

نبرد دست به شمشیر و صبر کرد و نشست

گذاشت تا که ابو بکر جا گرفت و عمر

که تا وجود پذیرند نیک و بد ز اصلاب

هر آنکه تا به قیامت قضا شدست و قدر

نگویم آن که همین بود سرّ و حکمت آن

که بود حکمت بسیار از وجوه دگر

از آن حِکم یکی این بود تا شود ظاهر

که کیست پیرو خیر و کدام تابع بشر

مُغَربِل ازل از مهر او یکی غربال

بساخت تا که برون آورد ز کاه ثمر

وجوه مصلحت اندر بلا بود پنهان

فنون خیر بود مندرج بسی در شر

خفای مهدی هادی است محض خیر و صواب

ولیک عامه ندارد ز سرّ کار خبر

چو او ظهور کند کل خلق سر بنهند

به طوع و کره چه اهل جنان چه اهل سقر

جهان تمام شود روشن و زمان پر نور

چنان که عصر نبی بود بلکه زان بهتر

خوش آن زمان و از آن خوشتر آنکه دریابیم

اگر مدد بتوانیم کرد از آن خوشتر

قیام قائم ما زود کن خداوندا

حلول موت مرا دیر تا خورم زو بر

به عصر او چه تنعم کنیم و شادی فیض

خدا نصیب کند شیعه را همه یکسر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode