گنجور

 
فیض کاشانی

ارواح در ازل به سراپرده بقا

بودند متحد همه بر ذروه علا

این ‏جان ما که هست در این خاکدان غریب

آسوده بود در حرم پاک کبریا

آزاده بود از پس و پیش زمان و وقت

فارغ ز احتجاب حضور مکان و جا

از تن اثر نبود در اطوار آب و گل

از دل خبر نه از اثر آتش و هوا

بودیم غرق نور مجرد ز قید تن

بودیم در حضور منزه ز اختفا

از باده ظهور لقای حبیب مست

فارغ ز خویش و محو در اطوار کبریا

مدهوش حسن ساقی خمخانه الست

بیهوش نشأه می بی‏ساغر بلی‏

اول کسی که جلوه نمود از حجاب غیب

بگشود بر رخش در ایجاد را خدا

قفل از در خزانه به نامش گشوده شد

گردید جلوه ‏گر ز سراپرده خفا

نور محمد و علی و اهلبیت بود

در کار آفرینش از ایشان شد ابتدا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode