ارواح در ازل به سراپرده بقا
بودند متحد همه بر ذروه علا
این جان ما که هست در این خاکدان غریب
آسوده بود در حرم پاک کبریا
آزاده بود از پس و پیش زمان و وقت
فارغ ز احتجاب حضور مکان و جا
از تن اثر نبود در اطوار آب و گل
از دل خبر نه از اثر آتش و هوا
بودیم غرق نور مجرد ز قید تن
بودیم در حضور منزه ز اختفا
از باده ظهور لقای حبیب مست
فارغ ز خویش و محو در اطوار کبریا
مدهوش حسن ساقی خمخانه الست
بیهوش نشأه می بیساغر بلی
اول کسی که جلوه نمود از حجاب غیب
بگشود بر رخش در ایجاد را خدا
قفل از در خزانه به نامش گشوده شد
گردید جلوه گر ز سراپرده خفا
نور محمد و علی و اهلبیت بود
در کار آفرینش از ایشان شد ابتدا