گنجور

 
فیض کاشانی

ای تو در لطف و نکوئی طاق

رحم کن بر اسیر قهر فراق

بتو دادیم امیدها هر چند

در بدی کرده‌ایم استغراق

هم تو ما را نگاه دار از خود

ما لنا منک ربنا من واق

کاری از دست ما نمی‌آید

هم تو کن کار ما توئی خلاق

ما همه فانئیم و تو باقی

ما لنا ینفد و مالک باق

طاعت ما پذیر از در لطف

جرم بخشای از ره اشفاق

بر تو بخشایش گنه آسان

صبر بر جان ما بغایت شاق

جگر ما گزید مار هوا

قدر سمعنا و عندک الرتاق

نظری کن ز روی لطف و کرم

فیض را بالعشّی و الاشراق

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

انوری

مار نون نکاح چو بزدت

ای به حری و رادمری طاق

هان و هان تا ز کس طلب نکنی

هیچ تریاق به ز طای طلاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

نیست شهری چو شهر اصفاهان

بحقیقت ز شهرهای عراق

که ببینی درو خساست و بخل

که نیابی درو دروغ و نفاق

خواجگانی بنام و ننگ درو

[...]

ادیب صابر

دی غریوان شدم به سوی وثاق

بر وصال اختیار کرده فراق

دلم اندر هزاهز هجران

روحم اندر کشاکش احراق

طرب از طبع من گسسته وطن

[...]