فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

ای تو در لطف و نکوئی طاق

رحم کن بر اسیر قهر فراق

بتو دادیم امیدها هر چند

در بدی کرده‌ایم استغراق

هم تو ما را نگاه دار از خود

ما لنا منک ربنا من واق

کاری از دست ما نمی‌آید

هم تو کن کار ما توئی خلاق

ما همه فانئیم و تو باقی

ما لنا ینفد و مالک باق

طاعت ما پذیر از در لطف

جرم بخشای از ره اشفاق

بر تو بخشایش گنه آسان

صبر بر جان ما بغایت شاق

جگر ما گزید مار هوا

قدر سمعنا و عندک الرتاق

نظری کن ز روی لطف و کرم

فیض را بالعشّی و الاشراق