گنجور

 
فیض کاشانی

ای که هستی بنور هستی طاق

احی من احرقته نار فراق

لطف کن جامی از شراب وصال

سوختند از فراق تو عشاق

ارنا من لقائک المیمون

نظره بالعشی و الاشراق

می‌توانی که زنده گردانی

بوصال آنکه را کشی ز فراق

جانم از فرقت تو می‌نالد

بشنو از دوست نالهٔ عشاق

دل ما را گزید مار هوا

قد اتینا الیک انت الراق

کام ما تلخ ماند از بعدت

نرسد شهر فربت ار بمزاق

بر تو آسان و سهل بخشش قرب

دوری و صبر از تو بر ما شاق

گر تو ما را برانی از در خود

مالنا منک من ولی واق

بکجا از درت پناه بریم

درگه تست ملجا عشاق

فیض اگر با غم تو باشد جفت

در دو عالم بود شادی طاق

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

انوری

مار نون نکاح چو بزدت

ای به حری و رادمری طاق

هان و هان تا ز کس طلب نکنی

هیچ تریاق به ز طای طلاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

نیست شهری چو شهر اصفاهان

بحقیقت ز شهرهای عراق

که ببینی درو خساست و بخل

که نیابی درو دروغ و نفاق

خواجگانی بنام و ننگ درو

[...]

ادیب صابر

دی غریوان شدم به سوی وثاق

بر وصال اختیار کرده فراق

دلم اندر هزاهز هجران

روحم اندر کشاکش احراق

طرب از طبع من گسسته وطن

[...]