گنجور

 
فیض کاشانی

بر درگه تو حاجت خلقان روا شود

آنرا که تو برانی ازین در کجا شود

خود را چو حلقه بر در لطف تو میزنم

باشد بروی من در لطف تو وا شود

آنرا که رد کنی زدر خویش بولهب

وانگو تواش قبول کنی مصطفی شود

امر ترا کسی نتواند خلاف کرد

هر کو سر از قضای تو پیچد کجا شود

بیچاره گمرهیکه کشد سر ز طاعتت

گردد دلش سیاه و اسیر غمی شود

فرخنده رهروی که اطاعت کند ترا

چشم دلش بعالم انوار وا شود

در بندگیت هر که ره صبر می‌رود

او از حضیض صبر بر اوج رضا شود

درهای خیر روز نخستین گشودهٔ

امید هست روز پسین نیز وا شود

از ماندهٔ مواهب تو خورده چاشنی

نومید کی شود دل غمگین چرا شود

از فیض بحر جود بسیار برده‌ایم

داریم چشم آنکه دگر هم عطا شود

هر نعمتیکه لطف کنی از ره کرم

توفیق ده که شکر یکایک عطا شود

ما گرچه نیستیم سزای کرامتی

لیک از تو تا سزای سزد گر سزا شود

گر هرچه آوریم بدین در همان بریم

ای وای ما که روز قیامت چها شود

ما بندهٔ در تو و شرمنده توایم

داری روا که عاقبت ما هبا شود

فیض است و در گه تو از این در رود کجا

کام حوایج همه زین در روا شود