دوش کردی پرسش گرمی که جانم سوختی
آشکارا لطف کردی و نهانم سوختی
موج تبخال از دلم تا ساحل لب میرسد
بس که مغز آرزو در استخوانم سوختی
دوش با سبّابة مژگان گرفتی نبض دل
خون طاقت در رگ تاب و توانم سوختی
میزدی آبی بر آتش از برون پرده لیک
آتشی افروختی در دل که جانم سوختی
گوش افکندی که پرسی حال و از شرم سخن
حسرت صد شکوه در کام زبانم سوختی
رنگ غم دیدی که از خاکسترم بیرون نرفت
ای که صد بار از برای امتحانم سوختی
شعلة برق نگاهی سر به جان دادی کز آن
در درون سینه صد راز نهانم سوختی
آتشی افروختی ای ناله در جان حزین
خود برون جستی و غافل در میانم سوختی
باز دل فیّاض در آتش گرو داری که دوش
نالهای کردی که جان ناتوانم سوختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی
این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی
از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من
آتشی کردی و مغز استخوانم سوختی
صورت حال دلم روشنترست از آفتاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.