گنجور

 
فیاض لاهیجی

کم کنم شیون نمی‌خواهم که نقص غم شود

پر نگریم خون دل ترسم که دردی کم شود

سال‌ها در چشم ما جا داشتی سودی نداشت

گر پری با مردم این الفت کند آدم شود

شور بختی بین که بر داغ دل بی‌طاقتم

سودة الماس ریزد حسرت و مرهم شود

خاطر از برگ گل نازک‌تری داری مباد

گر وزد بر وی نسیم شکوه‌ای در هم شود

هر که را درد تو دامن‌گیر شد فیّاض‌وار

دامن بیگانه گیرد دشمن و محرم شود