گنجور

 
فیاض لاهیجی

یاد عیشی کز رخت شب‌های ما مهتاب بود

بخت ما بیدار و چشم آسمان در خواب بود

سال‌ها در انقلاب گریة مستانه‌ خیز

خانة ما محمل جمّازة سیلاب بود

دوش بی‌ماه رخت از بیقراری‌های دل

ماهتابم در نظر چون لجّة سیماب بود

طفل دل را در کشاکش موجة طوفان عشق

جای آسایش همان گهوارة گرداب بود

ساغر چشمم پر از خون نالة جان دلخراش

چشم بر دور امشبم عشرت تمامْ اسباب بود

دوش اشکم رو چو در ویرانی عالم نهاد

آسمان همچون حبابی بر سر این آب بود

از سر هر خار چون گل بوی الفت می‌دهد

این چمن گویی ز خون بلبلان سیراب بود

با شکوه عشق پیش کوهکن پا سخت کرد

کوه را پای تزلزل غالبا در خواب بود

در فسون فیاض هر دم کاروان در کاروان

چشم مستش را خراج از چین و از سقلاب بود

شب که یاد آن پری فیّاض در بر داشتم

بوتة خارم به پهلو بستر سنجاب بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود

روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود

داستان عشق کز ابروی او می خواند دل

سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود

بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او

[...]

کلیم

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود

بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود

تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو

زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود

عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن

[...]

سیدای نسفی

بی تو در چشمم نگه در شیشه چون سیماب بود

مردمک در دیده ام چون بسمل قصاب بود

انتظار مقدمت می بردم امشب تا سحر

همچو شمع کشته در ویرانه ام مهتاب بود

نوبهار ابر خط آبی زد و بیدار کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه