آنانکه پی به راه توکّل فشردهاند
صاف رضا ز درد تحمّل فشردهاند
غافل مشو ز ساغر سرشار التفات
کاین جرعه را ز تیغ تغافل فشردهاند
سودای مغزکاوِ دماغ دل مرا
از پیچ و تاب طرّة کاکل فشردهاند
نازک ترست شکوهام از بوی گل، مگر
این ناله را ز نالة بلبل فشردهاند؟
تا دادهاند طبع مرا آب و رنگ فکر
خون از رگ هزار تأمّل فشردهاند
سودائیان فکر به تشبیه زلف یار
خوناب حسرت از دل سنبل فشردهاند
تا چهرهاش به آب نزاکت سرشته شد
از لاله رنگ و نازکی از گل فشردهاند
در عهد زلفش از رگ اندیشه اهل فکر
سودای امتناع تسلسل فشردهاند
دلدادگان عشق ز شریان آرزو
خون فساد عرض تجمّل فشردهاند
مردان عشق در گذر سیل حادثات
پای ثبات سختتر از پل فشردهاند
فیّاض آبروی دو عالم مجرّدان
از گوشة ردای توکّل فشردهاند