گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای به دیدار گل رویت چمن را آب و تاب

غنچه بهر بردن نامت دهن شوید به آب

روز دیدار تو روز عید قربان منست

چشم حیران را فروبستن نمی‌بینم صواب

شعله من این همه تندی نمی‌دانم ز چیست؟

کشتن پروانه‌ای چندین ندارد اضطراب!

خاک گشتم در رهت کز جلوه بر بادم دهی

همچو آتش سرکشیدی از من و گشتم من آب

با همه تابی که زلفت در سر هر موی داشت

گر نمی‌دادم دلش، یکدم نمی‌آورد تاب

گرچه کردی در تطاول دست کاکل را دراز

هیچ کوتاهی ندارد زلف هم در پیچ و تاب

شیوه‌های دلربا داری یک از یک تازه‌تر

بی‌وفایی بی‌عدد، نامهربانی بی‌حساب

من نمی‌دانم چه وصفت گویم از اوصاف حسن

بی‌حقیقت، بی‌مروت، پرعتابی کم‌جواب

در سراپای تو یک مو بی‌ادای حسن نیست

پای تا سر در نکویی انتخابی، انتخاب

فال من دانسته نادانسته کردی چون کنم!

با تجاهل همعنانی با تغافل همرکاب

گر ز من بی‌تابیی سرزد گناه شوق بود

بر اصول درد رقصد نبض دل را اضطراب

ابروی پرعشوه‌ای داری و چشم کم نگاه

خاطر وعده فراموشی، لبی حاضرجواب

غمزه‌هایت زودجنگ و عشوه‌ها دیرآشتی

جلوه‌ها حسرت‌گداز و فتنه‌ها زنجیرتاب

فتنه را زنجیر سردادست زلف سرکشت

تا به زنجیرش کند عدل شه گردون حساب

آنکه در اهمال سعی خدمتش بی‌گاه‌وگاه

عمرها گه جنگ با من داشتی گاهی عتاب

آنکه در تقصیر طوف بارگاهش سال‌ها

نه سوال از من پذیرفتی ز رنجش نه جواب

آنکه چون می‌دیدیم پامال حسرت روز و شب

روبه این درگاه می‍کردی، درنگم را شتاب

با تو می‌گفتم که تقصیرم نه تقصیر منست

کز خجالت در حجابم وز حیا در احتجاب

پنبه نه در گوش و بشنو از زبان خامشی

قصه تمهید عذرم فصل فصل و باب باب

نه مرا در دست قانونی به طرز این نوا

نه مرا در چنگ مضرابی به ساز این رباب

ورنه می‌دانم که می‌دانی به صد برهان که من

شسته‌ام تالب به خون دل درین بحر سراب

بر لب لب تشنه آتش‌پرست من نزد

هیچ‌کس جز گوهر مدح شهم یک قطره آب

نامه‌ها کردم به نامش هم ز نظم و هم ز نثر

نسخه‌ها دارم به مدحش هم رساله هم کتاب

امتثال این اشارت را اگر خواهی کنم

زین کتان یک تار فرش جلوه‌گاه ماهتاب

کرده بودم تهنیت‌سنجی در ایام جلوس

چون نسیم صبحدم وقف طلوع آفتاب

فرصت عرض زبانی تا به امروز نداد

نارسایی‌های طالع از گرانی‌های خواب

نکته این بودست کز بس امتداد دولتش

بعد چندین سال گردد اول دولت حساب

چون کنون توفیق عرضم شد ز سر گیرم سخن

تازه سازم این کهن مطلع به چندین آب و تاب