پرده از رخ برفکن وز گوشه ابرو نقاب
تا ز رویت ماه نو بینم بروی آفتاب
نرگس بیداری اندر خواب میبیند ز ناز
بخت کو تا چشم ما را نیز خواب آید به خواب
عشق را در بینظامیها نظامی دادهاند
نیست خالی از اصولی نبض دل را اضطراب
گریه بیتابست و تدبیر تو کاهل ای حکیم
تا تو کشتی میکنی ترتیب ما را برده آب
ای که زیر سایه دیوار راحت خفتهای
سوخت ما بیخانمانان ستم را آفتاب
برکنار چشمه سیراب تمنا را چه غم
در بیابان گر بمیرد تشنه بیصبر و تاب
دل ز هستی برکن و ایمن شو از سیل فنا
خانه بیخان و مانیها نمیگردد خراب
پشت نه به بستر خاکستر و بیدار باش
آشنایی کم کند با دیده آیینه خواب
با سبکباری توان از فتنهها آسوده شد
سایه را در بحر دامن تر نمیگردد به آب
شربت وصل بتان را زهر هجران چاشنی است
در مذاق از دولت تلخی بود شیرین گلاب
بسکه کاهل جنبشم باشد شتاب من درنگ
بسکه کامل خواهشم باشد درنگ من شتاب
بر سر راه تماشایش ز حسرت سوختم
چون ز خود افتادهتر دیدم در آنجا آفتاب
سجده کردم درگهش را، چوب بر فرقم شکست
جرم کس نبود که دارد آن عبادت این ثواب
فتنهگرتر گشت چشمش ناله دل تا شنید
در مشام مست طوفان میکند بوی گلاب
چون لب ساغر افق گردید بر خورشید می
چهره ساقی شفقگون گشت از عکس شراب
فال آن ابرو ز دیوان نکویی کرده است
بیت دلچسبی، ادا داری، بلندی انتخاب
با چنین مهری که من دارم عجب نبود که من
گر به دوزخ باشم از دوزخ براندازم عذاب
چهره چون افروختی ما را ترنم تازه شد
چون گلستان تازه میگردد، غزلخوانیست باب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.