در فراق شعله خاکستر نشینم کردهاند
اخگری بودم نفس خامان چنینم کردهاند
هر دمم باغی فریب از رنگ و بویی میدهد
در سمومآباد حرمان خوشهچینم کردهاند
خندهام وز بخت خرم با لب گل زادهام
بیسبب زندانی چین جبینم کردهاند
دست رنج نالهام در راه غم ضایع نشد
حیرتی بودم نگاه واپسینم کردهاند
گر فصیحی کج نمایم راستکرداریم بین
راست دانان زین سپس نقش نگینم کردهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم دوری و ناراحتی خود سخن میگوید. او به احساس سوختن و خاکستری شدن در فراق معشوق اشاره میکند و از اینکه چگونه در محیطی پر از حرمان زندگی میکند، گلهای رنگارنگ و زیبا برایش فریبنده است، ولی واقعیت تلخ است. همچنین، او از خندهاش که ناشی از خوشبختی نیست و زندانی بودن در شرایط سختش گله میکند. شاعر به این نکته نیز اشاره دارد که حتی نالهها و غمهایش را بیفایده نمیداند و در نهایت، میگوید که آیا مردم میتوانند حقیقت او را ببینند و او را درک کنند، در حالی که دیگران او را به غلط تعبیر کردهاند.
هوش مصنوعی: در فراق و دوری، به جای شعله، نشستهام و خاکستر شدهام. من آن آتشگر هستم که نفس خاموشیها، چنین حالتی برایم رقم زده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه در دنیای زندگی من، باغی از رنگها و عطرها وجود دارد که به من فریب میدهد. در این شرایط سخت و ناامیدی، انگار که دستهای بیرحم، مرا از برداشت خوشهها و نعمتها محروم کردهاند.
هوش مصنوعی: من با لبانی مانند گل، از خوش شانسی و شادی میخندم، اما بدون دلیل مرا در زندان غم و اندوه قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: تلاش و زحمت من که از درد و غم به وجود آمده، هدر نرفته است. من در حالتی از شگفتی قرار دارم که به گذشتهام نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر من به زبان فصیح سخن بگویم، در حقیقت درستکردار و راستگو هستم. بدان که راستگوها بعد از من نقش و نشان مرا به خوبی شناختهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عندلیب گلشنم گلخن نصیبم کردهاند
بخت بد بنگر! چنان بودم چنینم کردهآند
در ازل چون طرح دریا ریختند از اشک من
موج این دریا ز چین آستینم کردهاند
دست بر دستم نکویان پرورشها دادهاند
[...]
تا به زلف خویش خوبان همنشینم کردهاند
تیرهبختان شهریار ملک چینم کردهاند
ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر
داغهای لالهها صحرانشینم کردهاند
نوخطان دامان زلف خود به دستم دادهاند
[...]
مهر عشقش در ازل خط جبینم کردهاند
نام مجنون را ازآن نقش نگینم کردهاند
حلقه پرپیچ و تاب نذر زلفش دل ربود
همچو اسکندر که با ظلمت قرینم کردهاند
یاد دادن از وجود آن دهن وهم است و بس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.