چشم ترا ز مستی ناز آفریدهاند
زلف ترا ز عمر دراز آفریدهاند
تو یوسفی چو همت عشقم بلند بود
زآنت خراب کرده و باز آفریدهاند
مشنو نوای ناله ما کاین ترانه را
از شعلههای گوش گداز آفریدهاند
ابروی دوست بین و بر آن جان نثار کن
کاین قبله را نه بهر نماز آفریدهاند
داغ دلم چو لاله ز شوخی برون فتاد
ورنه مرا ز جوهر راز آفریدهاند
کبکم ولیک سینه بی طالع مرا
بعد از شکست چنگل باز آفریدهاند
رشک سبک عنانی دل میکشد مرا
کش چون نسیم بیهده تاز آفریدهاند
شمعیم و خواندهایم خط سرنوشت خویش
ما را برای سوز و گداز آفریدهاند
بر سوزن مسیح فصیحی ستم مکن
کاین سینه را زچاک نیاز آفریدهاند