چون نعش من برند برون از سرای من
محنت برهنه پای دود از قفای من
من ذرهای سرشته ز هیچم نه آفتاب
تا پوشد این خرابه سیه در عزای من
در دوزخ افکنید به حشرم که کرده است
با استخوان سوخته عادت همای من
آن کعبهام که خشت و گلم حسن میکشید
روزی که مینهاد محبت بنای من
مینوش و شاد زی که زند خنده بهشت
دوزخ ز یک تبسم عفو خدای من
باری تو خود به کعبه فصیحی برو که هست
موج سراب هستی من بند پای من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بوده در قفای تو دایم دعای من
بیگانگی مکن که شدی آشنای من
دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم
تا داد من ز تو بستاند خدای من
گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو
[...]
ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من
گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!
نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین
کز چنگ محنت تو ننالم چو نای من
پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری
[...]
میرفت جان ز بهر دل مبتلای من
میگفت دوست را که تو بنشین به جای من
تن شد ضعیف و یار نیامد به عیادتم
میلی به استخوان ننماید همای من
خواندم دعا و سوی فلک کردمش روان
[...]
ای در بلا فتاده دل مبتلای من
کس را مباد هیچ بلا چون بلای من
از درد عشق یار چنان مبتلا شدم
کاندر جهان طبیب نداند دوای من
عشق از برای دل بود و دل برای عشق
[...]
ای سبز پر کرشمه مشکین قبای من
سر تا قدم بلای سیاهی برای من
با جامه سیاه که در عین شوخیی
دلجوتری ز مردمک دیده های من
چشم تو گرچه کشت بیک دیدنم ولی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.