گنجور

 
فصیحی هروی

این شهادتگه عشق‌ست تقاضایی کن

تیغ بیکار نشسته‌ست تمنایی کن

چون درین باغ بجز نام تجلی نشکفت

پنبه از گوش برون آر و تماشایی کن

نام معشوق به یک جمله نگنجد با غیر

هر خروش از لبت آواره صحرایی کن

یوسف ار نیست به یوسف نه که هم مرحله است

هر چه بینی تو درین قافله سودایی کن

گر ره کعبه درازست فصیحی باری

دیده غارت نقش کف پایی کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode