گنجور

 
اهلی شیرازی

ای سبز پر کرشمه مشکین قبای من

سر تا قدم بلای سیاهی برای من

با جامه سیاه که در عین شوخیی

دلجوتری ز مردمک دیده های من

چشم تو گرچه کشت بیک دیدنم ولی

بود آن نگاه کردن او خونبهای من

گر یک جفا کنی تو و من صد وفا هنوز

ارزنده جفای تو نبود وفای من

اهلی مگو که بخت شود یار عاقبت

گر کار من بیاری بختست وای من