گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فصیحی هروی

دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود

بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود

رنج و راحت در مزاج درد و درمان می‌گداخت

سونش الماس و ریش دل به یک منوال بود

شعله زد شوق و در گوش شهیدان پنیه سوخت

بر لب حیرت خموشی موج قیل و قال بود

دوست از دشمن نداند کفر و ایمان پوش حسن

فتنه هم از بوی این سنبل پریشان حال بود

زود بالد تیره‌روزی در گلستان وفا

ورنه این بخت سیه در روز اول خال بود

پرگشودن بار نومیدی ز گلشن بستن‌ست

نوحه ماتم برین مرغان صدای بال بود

چشم گفتاری درین گلزار از دل داشتم

چون شکفت این غنچه زیر لب زبان لال بود

من ندانم آتش و گل این قدر دانم که دوش

جیب و دامانم درین گلزار مالامال بود

از نیاز فصیحی سوخت استغنای ناز

هر نگاه شوق را صد جلوه در دنبال بود