غمی نرفته ز دل ، بر دلم غم دگر آمد
کهن نگشته حدیثی، حدیث تازه تر آمد
شبان تیره امیدم بدی به صبح سعادت
ببین که صبح مرادم، ز شام تیره تر آمد
به هر کجا که روم قسمتم بلاست چه سازم؟
که دور چرخ به جانم عدوی کینه ور آمد
ز خوان دهر حریفان همه به عیش و تنعم
مرا همی دل بریان نصیب با خطر آمد
خبر دهید به مرغان هم ترانهٔ گلشن
که طایری ز شما از جفا شکسته پر آمد
بسوزد اختر بختم که دایم از اثر او
سپهر شوم به جانم عدوی کینه ور آمد
ز یار شکوه ندارم که جان فدای وفایش
هر آنچه بر سرم آمد ز چرخ بد سیَر آمد
جدا نشد زکمان فلک به کینه خدنگی
جز آنکه سینهٔ مجروح و خسته ام سپر آمد
کجایی ای بت خوبان که دور از آن رخ زیبا
شب فراق سرشکم ز پای تا کمر آمد



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از این حیات چه حاصل که در فراق سرآمد
بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد
سر چه داری و رایِ کجا ، که از سر رحمت
نیامدی به سرم باز و وعده ها به سر آمد
نیازمندی جانم به التقای جمالت
[...]
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد
شب فراق من سخت جان سوخته دل را
سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من
[...]
گذشت کوکبه ام از فلک که زهره برآمد
زیاده گشت صفا خانه روبم از سفر آمد
بر آستان ثنایم نثار یمن قدم شد
سعادت و شرف مشتری که بر اثر آمد
سزد که سلسله زرین کند چو زهره و پرچین؟
[...]
مرا که دوش دو چشم از غم نگار تر آمد
پگاه آن که ستاره روان شود سحر آمد
چنان که گل شکفد سرو بالا از اثر ابر
ز گریه ام صنم من به خنده جلوه گر آمد
که هان مرغ «وفایی» شب فراق سرآمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.