گنجور

 
فنودی

غمی نرفته ز دل ، بر دلم غم دگر آمد

کهن نگشته حدیثی، حدیث تازه تر آمد

شبان تیره امیدم بدی به صبح سعادت

ببین که صبح مرادم، ز شام تیره تر آمد

به هر کجا که روم قسمتم بلاست چه سازم؟

که دور چرخ به جانم عدوی کینه ور آمد

ز خوان دهر حریفان همه به عیش و تنعم

مرا همی دل بریان نصیب با خطر آمد

خبر دهید به مرغان هم ترانهٔ گلشن

که طایری ز شما از جفا شکسته پر آمد

بسوزد اختر بختم که دایم از اثر او

سپهر شوم به جانم عدوی کینه ور آمد

ز یار شکوه ندارم که جان فدای وفایش

هر آنچه بر سرم آمد ز چرخ بد سیَر آمد

جدا نشد زکمان فلک به کینه خدنگی

جز آنکه سینهٔ مجروح و خسته ام سپر آمد

کجایی ای بت خوبان که دور از آن‌ رخ زیبا

شب فراق سرشکم ز پای تا کمر آمد

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
حکیم نزاری

از این حیات چه حاصل که در فراق سرآمد

بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد

سر چه داری و رایِ کجا ، که از سر رحمت

نیامدی به سرم باز و وعده ها به سر آمد

نیازمندی جانم به التقای جمالت

[...]

محتشم کاشانی

دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد

ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد

شب فراق من سخت جان سوخته دل را

سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد

فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من

[...]

نظیری نیشابوری

گذشت کوکبه ام از فلک که زهره برآمد

زیاده گشت صفا خانه روبم از سفر آمد

بر آستان ثنایم نثار یمن قدم شد

سعادت و شرف مشتری که بر اثر آمد

سزد که سلسله زرین کند چو زهره و پرچین؟

[...]

وفایی مهابادی

مرا که دوش دو چشم از غم نگار تر آمد

پگاه آن که ستاره روان شود سحر آمد

چنان که گل شکفد سرو بالا از اثر ابر

ز گریه ام صنم من به خنده جلوه گر آمد

که هان مرغ «وفایی» شب فراق سرآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه