فنودی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۱۵ - غم عشق

در آب و گل مرا مهری عجین است

به کنج دل هم عشقت دفین است

تغافل تا به کی از حال زارم

بتا رسم وفاداری نه این است

گرم سر بر سر زانو گذاری

سرم از فخر بر عرش برین است

مگر رحمی کند بر دردمندی

خداوندی که رب العالمین است

کمان ابروان و تیر مژگان

به صید دل مرا اندر کمین است

به رخسار تو آن زلف سمن سا

شب و روزی به یکدیگر قرین است

مدام از دست گردون شیخ دلخون

به کنج درد و غم خلوت نشین است