گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا

گویم دلت نماند دل خود کجاست ما را

دل رفت و جان هم از پی در وجه مطرب و می

این هردو لیک بی‌وی گو بزم ما میارا

ای رند لاابالی پیش از بلا ننالی

عاشق به بی‌بلایی باید کشد بلا را

در تست گنج پنهان زانی به چشم ویران

بین گرد خویش گردان این هفت اژدها را

با عشرتم چه قوت کین چرخ کم فتوت

هم هست بی‌مروت هم هست بی‌مدارا

ای دل به دوست رو کن جان را فدای او کن

با درد عشق خو کن لیکن مجو دوا را

پیر مغان که گردون عمرش کناد افزون

دارد همیشه ممنون رندان بی‌نوا را

در دیر اگرچه مستم زنار کفر بستم

باری ز خویش رستم صد شکر ازین خدا را

فانی ره وفا جو سر منزل رضا جو

در عشق او فنا جو دان مغتنم فنا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

با آن که می‌رسانی، آن بادهٔ بقا را

بی تو نمی‌گوارد، این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن، زین گونه ناله‌ها کن

جانا یکی بها کن، آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را

[...]

سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

[...]

همام تبریزی

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان

بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی

[...]

حکیم نزاری

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه