گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا
گویم دلت نماند دل خود کجاست ما را
دل رفت و جان هم از پی در وجه مطرب و می
این هردو لیک بیوی گو بزم ما میارا
ای رند لاابالی پیش از بلا ننالی
عاشق به بیبلایی باید کشد بلا را
در تست گنج پنهان زانی به چشم ویران
بین گرد خویش گردان این هفت اژدها را
با عشرتم چه قوت کین چرخ کم فتوت
هم هست بیمروت هم هست بیمدارا
ای دل به دوست رو کن جان را فدای او کن
با درد عشق خو کن لیکن مجو دوا را
پیر مغان که گردون عمرش کناد افزون
دارد همیشه ممنون رندان بینوا را
در دیر اگرچه مستم زنار کفر بستم
باری ز خویش رستم صد شکر ازین خدا را
فانی ره وفا جو سر منزل رضا جو
در عشق او فنا جو دان مغتنم فنا را