نسیم صبح بگو آن نهال رعنا را
که باغ عمر خزان دیده از تو شد ما را
به یک قدح که کشیدی ز آب آتش رنگ
چه آتشی که زدی عاشقان شیدا را
شدم به زهد قوی غره و ندانستم
که روزی عشق به عجز افکند توانا را
تو ای جوان که شکیبا ز خیل عشاقی
ترحمی بکن این پیر ناشکیبا را
فروز مشعله حسن از آتش عشق است
مدار حیف ز اهل نظر تماشا را
لبت چو آب حیات است زانکه پیشش نیست
به گاه نطق ره دم زدن مسیحا را
بیا که حاصل کونین برگ کاهی نیست
به کوی میکده رندان بادهپیما را
به جان قبول کنم هرچه شیخ فرماید
اگر نه منع کند عشق و جام صهبا را
فتاد فانی بیخانمان به رسوایی
چو دید بزم خراباتیان رسوا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.