گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

آن قلندروَش که سویش دل به پاکی می‌کشد

پاکبازان را به کوی دردناکی می‌کشد

هر الف کو می‌کشد بر سینه از مستی و حسن

راستان را دل به سوی سینه چاکی می‌کشد

زین سبب شادم که شاید تیغ او بر من رسد

چون برش بر هرکس از بی‌وهم و باکی می‌کشد

چون طبیب عشق خواند نام بیماران هجر

زین مرض بر نام من خط هلاکی می‌کشد

هرچه از دورانت آید شکر بهتر ز آنکه چرخ

جمله تیغ ظلم بر دل‌های شاکی می‌کشد

بلای عشق ز مردم گریخت ای فانی

ولیک روی به ویرانه رهی آورد