گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند

وعده کند وفا و به وعده وفا کند

آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است

باید به پیر دیر مغان التجا کند

شوخی که التفات به سوی شهان نکرد

با من که مست و رند و گدایم کجا کند

ساقی که بعد عمری اگر داردم شراب

من ناگرفته جام وی از کف رها کند

هر چ آیدت به پیش چو بی اختیار تست

درویش با که شکوه ز چون و چرا کند

عشاق را ز بهر دل خویش رحم کرد

شاید بدین غریب ز بهر خدا کند

می ده که جرم ما به دو صد زاری و نیاز

زان زهد که به شیخ به عجب و ریا کند

روحم بکوی دوست شد و نیستش علاج

مرغی که سوی گلشن اصلی هوا کند

فانی که خواست ملک بقا فتح گرددش

نبود عجب که میل به دشت فنا کند