گنجور

 
بابافغانی

این همه شکل خوش دلکش که در گلزار هست

خار در چشمم اگر زانها یکی چون یار هست

می‌روم صدبار در گلزار و می‌آیم برون

وز پریشانی نمی‌دانم که گل در بار هست

از تماشای گل ده روزه بلبل را چه سود؟

گر شمارم داغ هجرانش صد آن‌مقدار هست

طاق کسری گل شد و تاج مرصع خاک شد

نام عاشق همچنان بر هر در و دیوار هست

شیوه‌ی رندی و درویشی به زر نتوان خرید

این متاعی نیست ای منعم که در بازار هست

حق‌شناسی گر به ترک هستی خود گفتن است

مرد این معنی بسی در خانه‌ی خمار هست

از فریب نقش نتوان خامه‌ی نقّاش دید

ورنه در این سقف زنگاری یکی در کار هست

صحبت احباب‌را چندانکه می‌بندم خیال

نیست چیزی در میان و زحمت بسیار هست

سبحه را بگسل فغانی گر پشیمان گشته‌ای

کانچه در تسبیح زاهد نیست در زنار هست