با غمت سازم که روزی غمگسار من شوی
همدم جان و دل امیدوار من شوی
اینهمه جور و جفا کز خشم و نازت می کشم
صبر دارم در وفا تا شرمسار من شوی
چون نکردی یاری من بخت هم یاری نکرد
بخت یار من شود وقتی که یار من شوی
هر شب ای گل می کشم از سینه صد خار جفا
بر امید آنکه فردا نو بهار من شوی
صورتی داری که از یک جلوه صد دل می بری
آه اگر روزی بدین صورت دو چار من شوی
ای بسا شبها که همچون شمع باید زنده داشت
تا چراغ دیدهٔ شبزندهدار من شوی
بس کن این زاری فغانی تا کی از داغ فراق
گریهآموز دو چشم اشکبار من شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زود از بزم تو برخیزم چو یار من شوی
ترسم آید غیر و ناگه شرمسار من شوی
گرچه میدانم نمیآیی برون، از اضطراب
میکنم کاری که آگه ز انتظار من شوی
تا نبینی سوی من، خود را نمایی شرمسار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.