گنجور

 
بابافغانی

ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده

بچشم دل کنم نظاره یی بی منت دیده

برای جلوه ی خیل خیالت در حریم دل

کشم صد جا ز نقش غیر خالی صورت دیده

چنین کز دیدن روی تو غیرت دارم از مردم

سزد کز دل کنم پهلو تهی در صحبت دیده

طفیل دیده کردم نقش هستی چون ترا دیدم

منم وه کاین سعادت یافتم از دولت دیده

کنم نظاره ی روی تو و از شوق خون گریم

همینست از شراب جام وصلت عشرت دیده

گشایم هر زمان چشم جهان بین برمه رویت

بسر افروزم چراغی بر حریم حرمت دیده

بهمراهی اشک از پرده ی هستی برون رفتم

ز خاک آستانت دور کردم زحمت دیده

اگر جای خیال و منزل دیده رخت نبود

نه آب روی دل خواهم نه جویم عزت دیده

چرا از تیرگی نالد فغانی، چون کند روشن

فروغ شمع رخسارت چراغ خلوت دیده