مدام از آتشی آشفته حالم
فغان کز اختر بد در وبالم
سخن نشنیدم و عاشق شدم وای
که خواهد داد گردون گوشمالم
چنان از همدمانم دل گرفتست
که از خود نیز می گیرد ملالم
سبو بردار و صحبت برطرف کن
کنون کز باده خالی شد سفالم
وصالش خواستم پیدا شد از دور
بحاجت می رسم خوبست فالم
چنان برگشتم از عشقش فغانی
که غیر از او نگنجد در خیالم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی گویم چو از عشقش بنالم
مبادا حال او هرگز چو حالم
پذیرفتند چندان ملک و مالم
که باور کردنش آمد محالم
بزن گفتا که شو جفت حلالم
که مُردم، زنده گردان از وصالم
بزن پایی بر این پابند عالم
که تا دست از تبرک بر تو مالم
همین است اندرین گفتار حالم
که خلق از من خوش و من در وبالم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.