من نه آنم کز لب لعل تو یابم کام خویش
خوشدلم گر جرعهای بخشی مرا از جام خویش
آنچنان با یاد نامت بردهام خود را ز یاد
کز فراموشی نمیآید به یادم نام خویش
یک نفس آرام بیلعلت ندارد جان من
چون کنم درمانده ام با جان بی آرام خویش
بر لب بام آی و از هر گوشه بنگر ماه من
صد چراغ دیده نورافشان بگرد بام خویش
دارد استغنا چو مرغ زیرک آن مشکین غزال
مانده ام حیران که چونش آورم در دام خویش
هیچ محرم ره ندارد در حریم وصل یار
عاشق محروم چون گوید بدو پیغام خویش
از چه مینالی فغانی با غمش فرصت شمار
محنت هر روزه و اندوه صبح و شام خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به عمق احساسات عاشقانه خود میپردازد. او بیان میکند که کام کاملش را از لب معشوق نمیگیرد، بلکه تنها یک جرعه از دلربایی او برایش کافی است. شاعر به شدت درگیر یاد نام معشوق است و از فراموشی خود غمگین است. او میگوید که بدون معشوقش زندگیاش آرامشی ندارد و در عذاب است. همچنین، به حسرت و نا امیدی عاشقانهاش اشاره میکند؛ زیرا هیچ کسی نمیتواند به او در انتقال پیامش به معشوق کمک کند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که باید با مشکلات و غمهای روزمرهاش کنار بیاید.
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که فقط به خاطر زیبایی لبهای تو به خواستههای خود برسم. خوشحالم اگر از میات کمی به من ببخشی.
هوش مصنوعی: به قدری در فکر و یاد تو غرق شدهام که خود را فراموش کردهام و حتی نام خودم هم به ذهنم نمیآید.
هوش مصنوعی: زندگی من بدون تو آرامش ندارد. من چگونه میتوانم با روح بیقرار خود کنار بیایم در حالی که به شدت به تو نیاز دارم؟
هوش مصنوعی: به بالای بام بیا و از هر طرف به تماشای زیباییام بپرداز، من مانند صدچراغ درخشان، نور دلانگیزی به دور و بر خود میافشانم.
هوش مصنوعی: او مانند پرندهای زیرک و بینیاز است، و من که به صد رنگ میخواهمش، هنوز در حیرتم که چطور میتوانم او را به دام بکشم.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند به عشق محبوب نزدیک شود و آنجا را لمس کند. عاشقانی که از وصال یار محروماند، حتی وقتی پیامی برای او میفرستند، نمیتوانند به حقیقتی که در دل دارند، دست یابند.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر غم و اندوهت ناراحت هستی؟ وقت را غنیمت بشمار و به مشکلات و ناراحتیهایی که هر روز و شب با آنها روبرو هستی، فکر کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نه من دیوانه گشتم زین دل بدنام خویش
بهر چه گویم صبا و مرغ را پیغام خویش
چون در آید شام، آتش در دلم گیرد ز هجر
خوش چراغی می فروزم هر شب اندر شام خویش
رفت خوابم ناگهان، چند از خیال موی تو
[...]
شرمسارم از دل بی صبر و بی آرام خویش
خود به یار از بی قراری می برم پیغام خویش
در جهان درد و غم فرمان روا بنشسته ام
در کمال اوج طالع بر فراز بام خویش
خود ز خود ساغر ستانم خود به خود ساقی شوم
[...]
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش
چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش
موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست
فارغم از فکر آغاز و غم انجام خویش
چشمه امید رانتوان به خاک انباشتن
[...]
زین گلستان سرو قدی را نکردم رام خویش
همچو قمری بر گلو پیچیدم آخر دام خویش
شمعم و یک پیرهن مهتاب فانوس من است
می کنم روشن ز روی خانه پشت بام خویش
روزگاری شد که دوران کرده سرگردان مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.