گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد

نسیم آن به تن رفته باز جان آورد

هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند

که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد

خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد

صبا چو از دل گم گشته ام نشان آورد

اگر نه جان عزیزی، چرا دمی بی تو؟

به کام دل نفسی برنمی توان آورد

دلم ز لطف تو رمزی به گوش تو می گفت

ز شوق اشک چم آب در دهان آورد

هزار بوسه لبم زد ز شوق بر دهنم

ازان که نام دهان تو بر دهان آورد

به شست هجر تو بر جان بیقرارم زد

هر آن خدنگ که ایام در کمان آورد

کسی به قربت تو دست یافت چون خسرو

که روی سوی تو و پشت بر جهان آورد

 
 
 
عسجدی

زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز

امل پناه بدان دست درفشان آورد

ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند

ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد

کمال‌الدین اسماعیل

فراق روی تو ما را بروی آن آورد

که در چمن بسر لاله مهرگان آورد

بچین زلف تو چشمم زطراه دریابار

ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد

غم تو کرد جهان را چو چشمۀ سوزن

[...]

عبید زاکانی

دمید باد دلاویز و بوی جان آورد

نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد

رسید موسم نوروز و یمن مقدم او

به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد

شکوفه باز بخندید و لطف خندهٔ او

[...]

جلال عضد

صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد

نسیم آن به تن رفته باز جان آورد

هزار جان سزد از مژده گر به باد دهند

که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد

خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد

[...]

جهان ملک خاتون

شب فراق تو جانا مرا به جان آورد

چه عادتست که عشق تو در جهان آورد

که کام دل ز لب لعل خویشتن ندهد

دلم ز جور تو ای جان از آن فغان آورد

فراق روی تو را خود چگونه شرح دهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه