امروز صفای دلم از سیمتنی بود
جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود
چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی
آراسته زان دست که گویی چمنی بود
پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان
در سایه ی شمشاد قدی نسترنی بود
در تابه ی حمام دلم رفت چو ماهی
نی زهره ی آهی نه مجال سخنی بود
در جوش در و بام ز نظاره ی دیدار
گرمابه نه کز خلد برین انجمنی بود
از سجده ی شکرم سر شوریده نیاسود
کان وصل نه اندازه ی حد چو منی بود
در پوست نگجیدم ازین شوق که دل را
آب عرق سینه ی گلپیرهنی بود
بر چشمه ی خورشید دریغست گشودن
چشمی که به دیدار چنان غمزه زنی بود
او رفت، فغانی بسر صفه حمام
چون قالب جان رفته درون کفنی بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوهکه دیدم نشنیدن سخنی بود
این فرصت هستی که نفس کشمکش اوست
هنگامهٔ بیتاب گسستن رسنی بود
تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
[...]
خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود
در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود
بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم
نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود
میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی
[...]
آن روز که او را غم خونین کفنی بود
هر گوشه کجا در ره او همچو منی بود
تا مرغ دلم جای بکنج قفسی داشت
گویا که نپنداشت بعالم چمنی بود
گر دوش ز می تو به شکستم عجبی نیست
[...]
طوطی که چو من شُهره به شیرینسخنی بود
با قندِ تو لببسته ز شکّرشکنی بود
لعلِ تو که خاصیتِ یاقوتِ روان داشت
دلخونکنِ مرجان و عقیقِ یمنی بود
چون غنچه ز غم تنگدل و خون جگرم ساخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.