گنجور

 
حسین خوارزمی

نگار من چو بلعل شکر نثار آید

غذای طوطی طبعم سخن گذار آید

دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش

بشهریار رسد چون بشهریار آید

شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک

بدان بساط که آن نازنین سوار آید

در آنزمان که ز اخلاق او سخن گوید

فرشته کیست که باری در این شمار آید

اگر فدای تو ای دلربا نگردد جان

دگر چه فایده زین جان بیقرار آید

هزار فخر کنم هر زمان به بندگیت

مرا ز شاهی عالم اگر چه عار آید

دل مرا که بجای سپند میسوزی

نگاهدار که روزی ترا بکار آید

حسین خاک رهت گشته است میترسد

که بر دل تو از آن رهگذر غبار آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode