نگار من چو بلعل شکر نثار آید
غذای طوطی طبعم سخن گذار آید
دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش
بشهریار رسد چون بشهریار آید
شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک
بدان بساط که آن نازنین سوار آید
در آنزمان که ز اخلاق او سخن گوید
فرشته کیست که باری در این شمار آید
اگر فدای تو ای دلربا نگردد جان
دگر چه فایده زین جان بیقرار آید
هزار فخر کنم هر زمان به بندگیت
مرا ز شاهی عالم اگر چه عار آید
دل مرا که بجای سپند میسوزی
نگاهدار که روزی ترا بکار آید
حسین خاک رهت گشته است میترسد
که بر دل تو از آن رهگذر غبار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید
هزار سال بماند که تا به باغ هنر
ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد
به هر قران و به هر دو چون منی نبود
[...]
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
[...]
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
[...]
بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید
اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پیاده که او بر صبا سوار آید
خیال روی تو از دیده می رود بیرون
[...]
سرم فدای رهی باد کان سوار آید
سری که خاکره او نشد چه کار آید
تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور
چه حاجت است که طاووس در شکار آید
خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.