نگار من چو بلعل شکر نثار آید
غذای طوطی طبعم سخن گذار آید
دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش
بشهریار رسد چون بشهریار آید
شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک
بدان بساط که آن نازنین سوار آید
در آنزمان که ز اخلاق او سخن گوید
فرشته کیست که باری در این شمار آید
اگر فدای تو ای دلربا نگردد جان
دگر چه فایده زین جان بیقرار آید
هزار فخر کنم هر زمان به بندگیت
مرا ز شاهی عالم اگر چه عار آید
دل مرا که بجای سپند میسوزی
نگاهدار که روزی ترا بکار آید
حسین خاک رهت گشته است میترسد
که بر دل تو از آن رهگذر غبار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذبه محبوب است که مشابه "بلل" و "شکر" توصیف شده است. شاعر از عشق و بندگی خود به محبوبش سخن میگوید و تأکید میکند که در غیاب محبوب، دلش خراب و بینواست. او همچنین به احساس حقارت در مقابل عظمت محبوب اشاره میکند و این سؤال را مطرح میسازد که آیا زندگیاش ارزشمند است اگر برای محبوبش فدای نشود. شاعر با استفاده از تشبیهات زیبا، عشق و وفاداری خود را به تصویر میکشد و به عشقورزی خود افتخار میکند، حتی اگر به قیمت از دست دادن مقام و موقعیتش باشد. در نهایت، شاعر از نگرانیاش نسبت به محبوب که ممکن است از دنیای خاکی غفلت کند، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب من مانند لعل شیرین و خوشمزه میآید، کلامش برایم مانند غذایی است که طوطی در آن شوق و گوارایی میبیند.
هوش مصنوعی: کشور دل که ویران است، بدون پادشاه و حاکم خودش، وقتی پادشاه بزرگ وارد شود، به سوی او میرود و به او میپیوندد.
هوش مصنوعی: حاکمان و بزرگان بر خاک میافتند و سر به زمین میسایند تا آن معشوق زیبا بر مبنای خود بیاید.
هوش مصنوعی: در زمانی که در مورد ویژگیهای خوب او صحبت میشود، هیچ فرشتهای نمیتواند با او رقابت کند یا به پای او برسد.
هوش مصنوعی: اگر جانم به خاطر تو فدای نگردد، دیگر چه فایدهای دارد از این جان بیقراری که دارم؟
هوش مصنوعی: هر زمان به خاطر بندگی تو به خود می بالم، حتی اگر این باعث شود که از مقام شاهی در دنیا خجالت بکشم.
هوش مصنوعی: دل من را که به جای آتش میسوزانی، حفظ کن؛ چون ممکن است روزی به کارت بیاید.
هوش مصنوعی: حسین به خاک پای تو تبدیل شده و نگران است که بر دل تو از آن مسیر غباری بنشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید
هزار سال بماند که تا به باغ هنر
ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد
به هر قران و به هر دو چون منی نبود
[...]
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
[...]
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
[...]
بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید
اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پیاده که او بر صبا سوار آید
خیال روی تو از دیده می رود بیرون
[...]
سرم فدای رهی باد کان سوار آید
سری که خاکره او نشد چه کار آید
تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور
چه حاجت است که طاووس در شکار آید
خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.