با چون منی چرا می چون ارغوان خورند
بگذار تا به کوی تو خونم سگان خورند
مغرور ناز و غمزه ی خویشی ترا چه غم
بیچاره آنگروه که بر دل سنان خورند
خونابه ی دلم ز تو ای گل نه اندکست
دردیکشان عشق تو رطل گران خورند
دیوانگان عشق ترا خواب و خور حرام
آنانکه عاشقند چرا آب و نان خورند
شیران مرغزار تو ای مشگبو غزال
بخشند صید را و دل خون چکان خورند
تاب زبان خلق نداری شکر مخواه
دانی که عافیت طلبان استخوان خورند
خونم حلال گر نکشی پیش دشمنم
این باده را ز دیده ی مردم نهان خورند
گر کوه غم رسد ز تو دل بد نمی کنم
یاران مهربان غم یاران بجان خورند
می خور فغانی از کف خوبان که جور نیست
جامی که دوستان برخ دوستان خورند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می خوارگان که باده ز رطل گران خورند
رطل گران ز بهر غم بی کران خورند
رطل گران برد ز دل اندیشه گران
درخور بود که باده ز رطل گران خورند
در باده رنگ عارض معشوق دیده اند
[...]
درد و غمت که همچو هما استخوان خورند
بر من مبارکند گرم مغز جان خورند
بر نامه ام مخند که آشفته خاطران
مو کز قلم کشند نی اندر بنان خورند
مست آئییم به صلح اگر نکهتی بری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.