گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزاده عشقی

هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است

برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است!

گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مردم!

ز دست این همه جان کندن، این چه جان سختی است؟

رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم

برون نشد دگر، این منتهای بدبختی است!

رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است

که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است

رجال صالح ما، این رجال خنثی‌اند!

که از رجال دگر، امتیازشان لختی است

زنان کشور ما زنده‌اند و در کفنند

که این اصول سیه‌بختی، از سیه‌رختی است!

بمیر «عشقی » ار آسایش آرزو داری

که هر که مرد، شد آسوده، زنده در سختی است