گنجور

 
عراقی

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی

خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی

کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری

که امید دل و جانش تو باشی

همه شادی و عشرت باشد ای دوست

در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را

که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس آن را که او را

نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را

که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست

همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید

دل بیچاره تا جانش تو باشی

عراقی طالب درد است دایم

به بوی آنکه درمانش تو باشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۶۵ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حسین خوارزمی

زهی جانی که جانانش تو باشی

خوشا دردی که درمانش تو باشی

قدم سازند از سر عاشقانت

در آن راهی که پایانش تو باشی

بزخم تیغ دشمن طالب دوست

[...]

ابن حسام خوسفی

خوشا آن دل که جانانش تو باشی

خنک باغی که ریحانش تو باشی

به رشک آید قد طوبی در آن باغ

که سرو ناز پستانش تو باشی

علاج درد بی درمان نجوید

[...]

محتشم کاشانی

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا جانی که جانانش تو باشی

حکیم سبزواری

خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشادردی که درمانش تو باشی

بباید ترک جان گفت و بسر رفت

بآن راهی که پایانش تو باشی

نه با ایمان بود کارش نه با کفر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر