ساقی قدحی شراب در دست
آمد ز شراب خانه سرمست
آن توبهٔ نادرست ما را
همچون سر زلف خویش بشکست
از مجلسیان خروش برخاست
کان فتنهٔ روزگار بنشست
ماییم کنون و نیم جانی
و آن نیز نهاده بر کف دست
آن دل، که ازو خبر نداریم
هم در سر زلف اوست گر هست
دیوانهٔ روی اوست دایم
آشفتهٔ موی اوست پیوست
در سایهٔ زلف او بیاسود
وز نیک و بد زمانه وارست
چون دید شعاع روی خوبش
در حال ز سایه رخت بربست
در سایه مجو دل عراقی
کان ذره به آفتاب پیوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تصویری از ساقی میپردازد که با لیوان شراب به مجلس میآید و حالتی سرمست و شاداب دارد. او از توبههای نادرست خود و شکستن آنها سخن میگوید و به مشکلات و فتنههای روزگار اشاره میکند. شاعر احساس میکند که در حال حاضر تنها و نیمهجان است. دل و عاشقی که از آن غافل بوده را به زلف ساقی نسبت میدهد. دیوانگی و آشفته حالی او به خاطر زیبایی ساقی و زلفهایش است. او در سایه زلف ساقی آرامش مییابد و از نیکی و بدیهای دنیا رها میشود. سپس وقتی به زیبایی ساقی مینگرد، از سایهاش خارج میشود و در انتها به ما یادآوری میکند که دل را در سایه غیرخواستنی جستجو نکنیم زیرا ذرهای که به آفتاب پیوسته است، نمیتواند در سایه باقی بماند.
هوش مصنوعی: ساقی با یک جام شراب در دستش از میخانه آمد و حالتی شاداب و سرمست دارد.
هوش مصنوعی: توبهٔ نادرست ما را همانند گیسوی خود شکست.
هوش مصنوعی: از میان حاضران در مجلس صدایی بلند شد که این آشفتگی و مشکلات روزگار به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: ما اکنون در وضعیتی هستیم که فقط نیمی از زندگی را داریم و همین مقدار را نیز در دست خود نگهداشتهایم.
هوش مصنوعی: دل ما که از آن بیخبریم، شاید هنوز در پیچ و تاب زلف او وجود دارد، اگر واقعاً وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر لحظه دیوانهی زیبایی او هستم و همیشه موهای او من را سردرگم و آشفته میکند.
هوش مصنوعی: در آغوش و سایهٔ زلف او آرامش یافتم و از خوبیها و بدیهای دنیا رها شدم.
هوش مصنوعی: وقتی که پرتوی چهره زیبایش را دید، سایهاش را کنار برداشت.
هوش مصنوعی: در سایه زندگی دنبال دل آرامی نگرد که آن ذرهای که به آفتاب پیوسته، دیگر در سایه نمیماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است
امروز سه سال شد که مویم
ماننده موی کافرانست
بر تارک و گوش و گردن من
[...]
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر
[...]
آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست
بیآنکه کسی فکند او را
از پایهٔ خود فروفتد پست
مرغی که تواش همای خوانی
[...]
تا در نفسم عنایتی هست
فتراک تو کی گذارم از دست
ذاتی که چو بخت نور جان است
جانی که چو بخت خود جوان است
از لطف بهار در بهار است
وز فضل جهان در جهان است
در ناصح دین مگر یقین است
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.