گنجور

 
امامی هروی

تو که خود مونس روان بودی

چون ز حشم دلم نهان بودی

من خود اندر حجاب خود بودم

ورنه با من تو در میان بودی

از تو می بافتم خبر، بگمان

چون سدم با خبر، گمان بودی

جانم اندر جهان ترا می جست

تو خود اندر میان جان بودی

بی تو در کائنات هیچ نماند

خود تو بودی که بی گمان بودی

ای امامی اگر نشان اینست

پس تو بی نام و بی نشان بودی