گنجور

 
ابن یمین

یاد ایامی که دروی صاحب صاحبقران

گاهگاهی التفاتی سوی چاکر داشتی

حاتم ثانی جلال ملک و دین کان کرم

آنکه هر روزم ز روز رفته بهتر داشتی

گر هزاران غم رسیدی بر دل ابن یمین

از دلش یکیک بدست مکرمت برداشتی

بیگنه با من ندانم تا شرنگ افشان چراست

آنکه گفتاری بشیرینی چو شکر داشتی

از رهی بد خدمتیی چون نیامد در وجود

تا ز طبع نازک او چشم کیفر داشتی

پس چرا از سایه لطف خودم محروم داشت

آنکه با من صفوت خورشید خاور داشتی

کی چو من عیسی دمی کردی درینمنزل مقام

گر ببودی اش خری یا اجره خر داشتی

 
 
 
مولانا

این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی

یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی

زلف کفر و روی ایمان را چرا درساختی

ز آنک قصد مؤمن و ترسا و کافر داشتی

جان همی‌تابید از نور جلالت موج موج

[...]

محتشم کاشانی

کاش یارم از ستم دایم مکدر داشتی

یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی

کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا

یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی

کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود

[...]

صائب تبریزی

دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟

باده می خوردی و خون ما به ساغر داشتی

سبزه باغ و بهار ما زبان شکر بود

بر مسلمانان اگر رحمی تو کافر داشتی

نیست امروز این گرانی پله ناز ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه