چرخ دولابیست پنداری جهان
بر مثال کوزه ها خلقان او
فرقه ئی سر سوی بالا میروند
دامنی پر نعمت از احسان او
باز جمعی را ز بالا بر نشیب
کف تهی میآورد دوران او
زو مدار ابن یمین چشم وفا
کاعتمادی نیست بر دوران او
زو طمع بر کن که هرگز کس نیافت
لقمه ئی بی استخوان بر خوان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای چو گویی گشته در میدان او
تا ابد چون گوی سرگردان او
همچو گویی خویشتن تسلیم کن
پس به سر میگرد در میدان او
جان اگر زو داری و جانانت اوست
[...]
عهدِ عیسی بود و نوبتْ آنِ او
جانِ موسی او و موسی جانِ او
کفر و ایمان عرصه میدان او
گوی دلها درخم چوگان او
ملک هستی فسحت میدان او
گوی گردون در خم چوگان او
مست جام عشق گردان جان او
خلق را با بهره کن از خوان او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.