گنجور

 
ابن یمین

لاله را گفتم ای پری پیکر

صورتت خوب و سیرتت نیکوست

بازگو این سیه دلی از چیست

مگرت زحمتی رسید از دوست

گفت نی نی که زر ندارم زر

زر که اسباب کامرانی از اوست

غنچه را بین که خرده ئی دارد

می نگنجد ز شادی اندر پوست