تا بر آنقامت و بالا نظر افتاد مرا
بس ملولست دل از سرو و زشمشاد مرا
در هوای لب شیرین تو ایخسرو حسن
شد بتلخی ز بدن روح چو فرهاد مرا
تا رقم بربقم از نیل صبوحی زده ئی
دیده شد در هوسش دجله بغداد مرا
هرگزم شاد مبادا دل اگر میل کنم
که کند عشق تو از بند غم آزاد مرا
عشق تو همدم من بود مرا پیوسته
هست با جان صنما عشق تو همزاد مرا
دل سختت بسرشکم نشود نرم بلی
کی شود نرم بآب آهن و پولاد مرا
آتش و آب دل و دیده دلیل اند بر آنک
زود چون خاک دهد عشق تو بر باد مرا
من نه آنم که کنم میل بداد دگری
تا بدل میرسد از عشق تو بیداد مرا
با غم هجر تو چون ابن یمین میسازم
تا سعادت کند از وصل تو دلشاد مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر است که بیانگر احساس عمیق عشق و غم ناشی از جدایی است. شاعر به معشوق خود اشاره میکند و میگوید که عشق او همیشه با اوست و حتی در سختترین شرایط، دلش نرم نمیشود. او از تلخی عشق و آرزوی وصال صحبت میکند و احساس میکند که هیچ چیز نمیتواند او را از غم عشق آزاد کند. شعر همچنین به مقایسههایی از طبیعت و عواطف انسانی میپردازد و در نهایت به این نتیجه میرسد که باید با غم جدایی زندگی کند و همچنان به عشق خود وفادار باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که به قامت بلند و زیبایت نگاه کردم، دلم از دیدن سرو و شمشاد بسیار خسته و ملول شد.
هوش مصنوعی: در فضایی که لبهای شیرین تو وجود دارد، ای خسرای زیبا، تلخیهای زندگی به لحظهای روح مرا، مثل فرهاد، تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که صبحی از نیل به من نگاه میکند، در آرزوی دجله بغداد هستم.
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نده که دل من شاد باشد، اگر بخواهد که عشق تو مرا از غمهایم آزاد کند.
هوش مصنوعی: عشق تو همیشه در کنار من بوده و همیشه با روح من است، عشق تو مانند همزاد من به حساب میآید.
هوش مصنوعی: اگر دل تو به سختی و بیاحساسی ادامه دهد، هرگز نرم نمیشود. اما آیا میشود آهن و فولاد را با آب نرم کرد؟
هوش مصنوعی: آتش و آب نشاندهنده احساسات عمیق من هستند و این بیانگر این است که عشق تو چقدر میتواند مرا به زودی از بین ببرد، مانند اینکه خاک به راحتی در باد پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: من آن قدر بینصیب و بیتوجه به دیگران هستم که حتی به خاطر کسی، تمایلی به دوستی و عشق ندارم؛ زیرا تنها احساسات و رنج عشق تو است که مرا آزار میدهد.
هوش مصنوعی: با درد جدایی تو، همچون ابن یمین، مدارا میکنم تا از همراهمی و وصال تو، شادی به دل من ببخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نوری از روزن اقبال درافتاد مرا
که از و خانۀ دل شد طرب آباد مرا
ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانی
کآفتاب فلکی خود بشد از یاد مرا
وین همه پرتوی از خاطره مخدوم منست
[...]
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست
اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا
هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد
[...]
روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا
وای از چشم تو زان باده که در داد مرا
چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد
دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا
به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد
[...]
چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟
هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا
تا شد از علم نظر شمع سوادم روشن
جنبش هر مژه شد سیلی استاد مرا
بارها از سخن خویش به چاه افتادم
[...]
به پیامی که کند باد صبا یاد مرا
روم از دست ندانم که چه افتاد مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار مباد
آنکه خواهد کند از قید تو آزاد مرا
دشمنی کر پی بیداد مرا یاد کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.