گنجور

 
ابن یمین

تا بر آنقامت و بالا نظر افتاد مرا

بس ملولست دل از سرو و زشمشاد مرا

در هوای لب شیرین تو ایخسرو حسن

شد بتلخی ز بدن روح چو فرهاد مرا

تا رقم بربقم از نیل صبوحی زده ئی

دیده شد در هوسش دجله بغداد مرا

هرگزم شاد مبادا دل اگر میل کنم

که کند عشق تو از بند غم آزاد مرا

عشق تو همدم من بود مرا پیوسته

هست با جان صنما عشق تو همزاد مرا

دل سختت بسرشکم نشود نرم بلی

کی شود نرم بآب آهن و پولاد مرا

آتش و آب دل و دیده دلیل اند بر آنک

زود چون خاک دهد عشق تو بر باد مرا

من نه آنم که کنم میل بداد دگری

تا بدل میرسد از عشق تو بیداد مرا

با غم هجر تو چون ابن یمین میسازم

تا سعادت کند از وصل تو دلشاد مرا

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

نوری از روزن اقبال درافتاد مرا

که از و خانۀ دل شد طرب آباد مرا

ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانی

کآفتاب فلکی خود بشد از یاد مرا

وین همه پرتوی از خاطره مخدوم منست

[...]

خواجوی کرمانی

دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا

که نماندست کنون طاقت بیداد مرا

راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست

اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا

هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد

[...]

جلال عضد

روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا

وای از چشم تو زان باده که در داد مرا

چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد

دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا

به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد

[...]

صائب تبریزی

چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟

هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا

تا شد از علم نظر شمع سوادم روشن

جنبش هر مژه شد سیلی استاد مرا

بارها از سخن خویش به چاه افتادم

[...]

قدسی مشهدی

به پیامی که کند باد صبا یاد مرا

روم از دست ندانم که چه افتاد مرا

به کمند سر زلف تو گرفتار مباد

آنکه خواهد کند از قید تو آزاد مرا

دشمنی کر پی بیداد مرا یاد کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه