گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

جانا چه کرده‌ایم که از ما بریده‌ای

برگوی تا ز غیر محبت چه دیده‌ای

این شرط دوستی بود آخر تو خود بگوی

کز ما رمیده به غیر آرمیده‌ای

دل را چو غنچه‌ای ز تو مستور داشتم

چون باد صبحدم به سر آن رسیده‌ای

اکنون که دست عشق تو بگرفت جیب جان

دامن چرا ز صحبت جان در کشیده‌ای

سوزی که هست در دلم از آتش فراق

هرگز ندیده‌ای و نه از کس شنیده‌ای

تلخست بی‌تو عیشم و دانی تو هم یقین

گر هیچ وقت شربت صبری چشیده‌ای

غایب مرو ز دیده ابن‌یمین از آنک

تو اشک نیستی که روی نور دیده‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode