جانا چه کردهایم که از ما بریدهای
برگوی تا ز غیر محبت چه دیدهای
این شرط دوستی بود آخر تو خود بگوی
کز ما رمیده به غیر آرمیدهای
دل را چو غنچهای ز تو مستور داشتم
چون باد صبحدم به سر آن رسیدهای
اکنون که دست عشق تو بگرفت جیب جان
دامن چرا ز صحبت جان در کشیدهای
سوزی که هست در دلم از آتش فراق
هرگز ندیدهای و نه از کس شنیدهای
تلخست بیتو عیشم و دانی تو هم یقین
گر هیچ وقت شربت صبری چشیدهای
غایب مرو ز دیده ابنیمین از آنک
تو اشک نیستی که روی نور دیدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای شمع زردروی، که با اشک دیدهای
سر خیل عاشقان مصیبت رسیدهای
فرهاد وقت خویشی، میسوز و میگداز
تا خود، چرا ز صحبت شیرین بریدهای
یک شب سپند آتش هجران شوی چه باک
[...]
آنجاکه جای نیست،توآنجارسیده یی
هرچ آن کسی ندید،تو آنرا بدیده یی
کس را ز انبیا نرسد کآرزو کند
کآنجارسدکه توبسعادت رسیده یی
بینایی ازتو دارد هردیده ورکه هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.