گنجور

 
ابن یمین

آبحیاتست یا لبان که تو داری

چشمه نوشست یا دهان که تو داری

در نظرم آفتاب سایه نشین است

زیر کله روی دلستان که تو داری

پسته دهن بسته زان بود که ندارد

چربی و شیرینی زبان که تو داری

مایه سودای ماست شعر سیاهت

در بر نازک چو پرنیان که تو داری

حسن تو گنجیست شایگانی و زلفت

مار سر گنج شایگان که تو داری

با تو چنانم که در میان من و تو

موی نگنجد جز آن میان که تو داری

ابن یمین را چو تیر خاک نشین کرد

از کجی ابروی چون کمان که تو داری

 
 
 
سید حسن غزنوی

چشمه نوش است این دهان که تو داری

آب حیاتست یا لبان که تو داری

در عجبم کان حدیثهای بزرگت

چون بدر آید از آن دهان که تو داری

از کله بس مشک برسمن که تو پاشی

[...]

اثیر اخسیکتی

دیده ی مور است، یا دهان که تو داری

پاره ی موی است، یا میان که تو داری

جز به سخن های دلفریب نشانی

می نتوان داد از آن، دهان که تو داری

چون تو بمیدان دل سوار بر آئی

[...]

صائب تبریزی

مرکز عیش است آن دهان که تو داری

عمر دوباره است آن لبان که تو داری

از دل یاقوت آه سرد برآرد

این لب لعل گهرفشان که تو داری

خانه صبر مرا به آب رساند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه