گنجور

 
ابن یمین

ای باد صبا بگذر ز آنجا که تو میدانی

حال دل من بر گوی آنرا که تو میدانی

در پرده اسرارش هر گه که شوی محرم

در پرده بگو با او زیرا که تو میدانی

گر درد نهان دل هر چند ز حد بگذشت

پیدا نکنم با تو زیرا که تو میدانی

دل در شکن زلفت زنجیر کشان تا کی

دیوانه اسیر تست حقا که تو میدانی

درد دل ریشم را همچون تو نداند کس

لطفی کن و درمانش فرما که تو میدانی

چون سرمه بنیائی در دیده کشم گردی

کش باد صبا آرد ز آنجا که تو میدانی

گفتم ز لبت بوسی و ز ابن یمین جانی

هستی تو بدین راضی گفتا که تو میدانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode